فرهنگمقاله ادبی

بررسی عناصر ادبیات گوتیک در داستان کوتاه ادگار الن پو

پروانه ­شاهین­ نژاد

بررسی عناصر ادبیات گوتیک در داستان کوتاه بشکۀ آمونتیلادو[۱] اثر ادگار آلن پو[۲]

شاید اولین تصویری که با شنیدن واژۀ گوتیک در ذهن نقش بِبندد، برج­های سر به­ فلک­ کشیدۀ قرون وسطایی، متعلق به معماری گوتیک باشد و این امر خود به­ دلیل آن است که سبک گوتیک با ظهور در معماری به عرصۀ هنر و ادبیات معرفی شد. پس از آن، این سبک در هنرهای دیگری چون نقاشی، تذهیب، پیکرتراشی و غیره استفاده شد و حتی امروزه، در قالب مد و سبک آرایش و پوشش، خود را نشان می­ دهد. در خصوص ریشه شناسیِ واژۀ گوتیک، استادان فن بر این اصل توافق دارند که این کلمه اشاره­ ای است به قوم گوت؛[۳] و در واقع صفتی است که برای نسبت­ دادنِ چیزی به این قوم به­ کار می­ رود. البته بر کسی پوشیده نیست که این انتساب صرفاً استعاری است و هیچ ربط واقعی به قوم مذکور ندارد؛ گوت­ها مردمانی از نژاد ژرمن بودند که در قرن پنجم میلادی به مرزهای روم حمله کردند. اما ورود این واژه در زبان هنر و ادبیات قرن­ها بعد و در دورۀ رنسانس صورت گرفت؛ این واژه برچسبی بود که وازاری[۴] نویسنده و هنرمند عهد رنسانس به­ تمسخر برای نوعی خاص از معماری به­ کار برد که در قرن دوازدهم و بطور مشخص با تعمیر کلیسای سن­دنی[۵] به تصمیم راهب بزرگ، سوژه[۶] در فرانسه آغاز شد. به­ عقیدۀ وازاری این معماری که «قوم گوت مبدع آن بودند» (فردریک هارت، ۱۳۸۲، ۴۴۶)، بَربَرگونه و فاقد ارزش­های هنری و زیبایی­ شناختیِ معماری رومی بود.

به­ طور خلاصه عناصر بارز این نوع معماری عبارتند از: افزایش ارتفاع و کشیدگی برج­ها؛ تاق­های نوک­ تیز؛ پنجره­ های فراوان و رنگی برای ورود هرچه بیشتر نور؛ حذف دیوارهای اضافی؛ ستون­های باریک و ظرافت کنده­ کاری­ها، تزئینات، مجسمه­­ ها و پشت­ بندهای معلق. در معماری گوتیک، به­ نوعی زمین و آسمان و زندگی مادی و معنوی به هم پیوند می­ خورد.

این سبک پس از رنسانس و در قرن نوزدهم در ادبیات رایج شد؛ گرچه اولین نمونۀ آن کتاب قصر اوترانتو[۷] نوشتۀ هوراس والپول[۸] بود که در قرن هجدهم نوشته شد. نکتۀ مهمی که باید به آن توجه داشت، وجود تفاوت­هایی در معماری و ادبیات گوتیک است. اگر گوتیک در معماری با ورود نور و روشنایی به بنا، در صدد اتصال به الوهیت و معنویت­ بخشیدن به زندگی بشر بود، در ادبیات، معنایی کاملاً متضاد داشت و نشانۀ وحشت و تاریکی بود. وقتی سخن از ادبیات گوتیک به­ میان می­ آید، قصرهای مخوف و تاریک قرون وسطایی و ویرانه­ هایی هولناک که صدای جغد در آنها طنین­ انداز است، گورستان، سرداب­های نمور، اشباح، مردگان و نفرینی که گریبانگیر نسل­های یک خاندان است، تداعی می­ شود. ژانر گوتیک یا وحشت، فضایی ترسناک و رعب­ آور ایجاد می­ کند که همیشه مرگ در آن جاری است؛ اتفاقات بطورد معمول در نیمه­ شب و هوای ابری، همراه با رعد و برق و صاعقه و سروصداهای عجیب رخ می­ دهند.

یکی از پیشروان این سبک ادگار آلن پو (۱۸۴۹-۱۸۰۹) نویسند­ه و شاعر امریکایی است که از بنیان­گذاران  داستان کوتاه و گونه­ های ادبی جنایی و وحشت است. بشکۀ آمونتیلادو، داستانی کوتاه در ژانر گوتیک است که آلن­ پو آن را در سال ۱۸۴۶ نگاشت. در ادامه، نشانه­ های سبک گوتیک را در این داستان بررسی خواهیم کرد.

داستان دربارۀ مردی به نام مونتر­سور[۹] است که خود راوی داستان است و وقایعی را بازگو می­ کند که ۵۰ سال پیش رخ داده­ است. روزی که کارناوالی در شهر برپا است، او دوست خود فورچوناتو[۱۰]را در خیابان می­ بیند و با نقشه­ ای از قبل طراحی­ شده، وی را به­ قصد انتقام، به سرداب خانۀ خود می­ کشاند. بهانۀ وی برای این کار، تقاضای تشخیص شرابی است که او به نام آمونتیلادو خریده­ است و گویا فورچوناتو به تبحر خود در تشخیص شراب بسیار می­ بالد. پس از رسیدن به سرداب نمور، مونتر­سور او را با زنجیر بر تخته­ سنگی می­ بندد و ورودی سرداب را با ساختن دیوار مسدود می­ کند و به­ گونه­ ای او را زنده ­به­ گور می­ کند. این شرح کلی ماجرا است.

شروع داستان چنین است: «هزاران توهین فورچوناتو را به­ هر قیمتی تحمل کرده بودم؛ اما وقتی دهان به دشنام باز کرد، با خود عهد بستم که تلافی کنم. تو از ذات من باخبر هستی و می­ دانی که تهدیدم را عملی می­ کنم. باید روزی انتقام خود را می­ گرفتم… طبق عادت همیشگی به او لبخند زدم و او نمی­ دانست که در پشت لبخندم اندیشۀ کشتن او را در سر دارم.» چنان­که در متن مشاهده می­ شود، کلمات آغازین خبر از وقوع حادثه­ ای هولناک می­ دهند که خود از عناصر ادبیات گوتیک است. خواننده انتظار وقوع قتلی را دارد که انگیزۀ آن انتقام است؛ او می­ خواهد انتقام بگیرد. اما چرا؟ دقیقاً معلوم نیست. زیرا راوی اطلاعاتی در اختیار خواننده قرار نمی­ دهد. او چه توهین­ هایی را تحمل کرده که اندیشۀ قتل در او ریشه دوانده ­است؟ و آیا اصلاً فورچوناتو مستحق عذابی هولناک چون مرگ است؟ نکند راوی ما روان­پریش است و فورچوناتو بی­گناه؟ خواننده هیچ جوابی برای این سؤالات ندارد و همه­ چیز در هاله­ ای از ابهام قرار دارد. این معماگونه­ بودن و ابهام نیز نشان از سبک گوتیک دارد و خواننده تا پایان داستان در ذهن خود با چرایی مواجه است. گویی داستان مانند تکیه­ ای بنای گوتیک بر پشت­ بندهای معلق، بر ناگفته­ هایی استوار است. حتی زمان و مکان داستان نیز مجهول است. شروع داستان با تاریک­ شدن تقریبی هوا همراه است و ماجرا تا پاسی گذشته از نیمه­ شب ادامه دارد. در داستان­های گوتیک همیشه باید منتظر وقایع غیرمنتظره­ ای بود که غالباً رعب­ آورند. فورچوناتو کلاه بوقی زنگوله ­داری بر سر دارد و لباسی رنگارنگ به تن، که یادآور لباس دلقک­ها و شادمانی است و بی­ خبری از فاجعه­ ای که قرار است بر او نازل شود؛ در مقابل از لباس مونترسور حرفی زده نمی­ شود، به ­جز ماسکی ابریشمین و سیاه و شنلی که راوی از رنگش سخنی نمی­ گوید. ماسک اشاره ­ای است به راز مونترسور و مخفی­ بودن نیت وی و از طرفی ترکیب ماسک سیاه و شنل تصویری نمادین از جلاد، خلق می­کند.­ آنها به­ سمت سرداب خانۀ مونترسور که محل نگه­داری شراب­های او است، می­ روند. واژۀ سرداب نیز بطور مشخص از نمادهای گوتیک است و حس سرمای ناشی از ترس را منتقل می­ کند. در طول مسیر فورچوناتو چندبار سرفه می­ کند و ظاهراً سرماخورده و بیمار است. مونترسور یکی دو بار از رطوبت سرداب­ و شوره­ زدن دیوارها و احتمال بدترشدن بیماری فورچوناتو سخن می­ گوید و پیشنهاد برگشتن می­ دهد؛ ولی فورچوناتو با برگشتن موافق نیست و قربانی با پای خویش به مسلخ می­ رود. برای رفتن به سرداب دو مشعل برمی­ دارند که نشان از تاریکی مطلق مسیر دارد؛ مونترسور با تعظیمی در برابر دوستش انگار، مراسم آیینی قربانی را بجا می­ آورد. از پله­ های طولانی و پُرپیچ و خم پایین می­ روند و در پایین پله­ ها، زمین نمناک سرداب پدیدار می­ شود. برخلاف آنچه در معماری گوتیک مشاهده می­ شود و ارتفاع، نشانۀ معراج و صعود انسان به بهشت است، آنچه در اینجا دیده ­می­ شود، نزول به قعر زمین است و گویی مقصد جهنم است. در داستان ذکر می­ شود که فورچوناتو ترسان­ و­ لرزان قدم برمی­ دارد و زنگوله­ های کلاهش به صدا درمی­ آیند که به نواخته­ شدن ناقوس کلیسا برای اعلام مرگ شباهت دارد. تارعنکبوت­های سفیدی که دیوارها را پوشانده­ اند، هشداری برای به دام­ افتادن قربانی هستند. در سرداب از شرابی که در یکی از شیشه­ ها است، می­ نوشند؛ فورچوناتو می­ گوید: «به­ سلامتی مرده­ هایی که اطراف ما در خاک مدفون شده­ اند.» آیین قربانی­ شدن کامل می­ شود! قربانی به­ سلامتی مرگ خویش می­ نوشد. مونتروسور که سفیر مرگ است، به­ کنایه می­ گوید: «من هم به­ سلامتی عمر دراز تو می­ نوشم.» دیوارها انباشته از استخوان هستند و سرداب در حقیقت، کاتاکومب خاندان مونترسور است و شاید قربانگاه دشمنان این خاندان نیز بوده ­است. مفهوم کاتاکومب ذهن خواننده را به­ سمت کلیسای «سَن دنی» که مقبرۀ خاندان سلطنتی است، سوق می­ دهد. «خزه­ ها از سرداب آویزان بودند و قطره­ های آب از استخوان­ها می­ چکیدند.» این جمله نیز یادآور ناودان­های معماری گوتیک است. یکی دیگر از نشانه­ های وحشت­ افزای داستان اشاره به عضویت در انجمن ماسون­ها است که علاوه بر دهشت فراماسونری، به مصالح و بنایی نیز اشاره دارد (با توجه به معنای ماسون که سنگ­تراش است) و پیش­گویی زنده­ به­ گور شدن است. اشاره­ به تخته­ سنگ و بستن فورچوناتو با زنجیر بر دو گیرۀ آهنی که به­ صورت افقی قرار دارند، می­ تواند تصویری از مصلوب­ شدن مسیح باشد و مرگ ایمان. در پایان کار، مونتر­سور از صدای نالۀ بی­رمق دوستش و سپس، خندۀ ضعیف وی که موی بر بدن مونترسور سیخ می­کند و در آخر، شنیدن صدای غم­ انگیز او حرف می­ زند. انگار مونترسور دچار تردید می­ شود؛ گرچه، این تردید لحظه­ ای بیش نمی پاید. عذاب وجدان و تردید از موتیف­ های رایج ژانر گوتیک است.

همان­طور که دیده شد، وحشت و ابهام و نیروی اهریمنی که منشأ انسانی دارد، در سراسر داستان بشکۀ آمونتیلادو حاکم است. قتل بی­ سر و صدا و رجزخوانی، در نهایت آرامش اتفاق می­ افتد. کلام نویسنده فاخر، آهنگین و شاعرانه است که در سبک گوتیک رایج است؛ از طرفی، ایجاز سخن آلن­ پو در این داستان، استفاده از حداقل واژه­ ها و جملات برای رساندن مقصود و حذف هر آنچه حاشیه است و غیرضروری، شباهت بسیاری با فلسفۀ معماری گوتیک دارد. در داستان بازگشت به گذشته و عناصر قرون وسطایی به­ خوبی مشهود است. به­ عبارتی، با استفاده از معماری گوتیک القایی رمانتیک در ژانر ادبی گوتیک حاصل می­شود. حال سؤال این است که چرا معماری گوتیک که منشأ ورود نور به کلیسا و بناهای این سبک است و هدف آن رسیدن به معنویت و روشنایی در زندگی زمینی است، با ادبیات گوتیک که متضمن مفاهیمی همانند راز، ترس، تاریکی، مرگ و اهریمن­ سرشتی است، فاصله می­ گیرد؟ در پاسخ باید گفت، هنگامی که ادبیات گوتیک رایج شد، حدود هفت قرن از ورود گوتیک به معماری گذشته بود. طبعاً، آن بناهای پُرجبروت و خیره­ کننده­ ای که در قرون وسطی جلوه­ای ویژه و جدید داشتند، در قرن نوزدهم دیگر قدیمی و شاید بسیاری از آنها همراه با ویرانی حاصل از گذر قرون بودند و در نگاه انسان قرن نوزدهم (و نیز اکنون!) این بناهای گوتیک همواره سمبل خانه­ های اموات و تسخیرشده و بهترین وسیله برای القای حس ترس و وحشت در این­ ژانر ادبی بوده­ اند.

 

 

منابع:

آلن پو، ادگار، بشکۀ آمونتیلادو،  http://veryshortstory.mihanblog.com/post/14

آلن پو، ادگار، بشکۀ آمونتیلادو (نسخۀ انگلیسی)، https://www.poemuseum.org/the-cask-of-amontillado

هارت، فردریک (۱۳۸۲)، سی­ودوهزار سال تاریخ هنر: نقاشی، پیکرتراشی، معماری، نشر پیکان، تهران

 

[۱] The Cask of Amontillado

[۲] Edgar Allan Poe

[۳] Goth

[۴] Vassary

[۵] Saint- Denis

[۶] Suger

[۷]The Castle of Otranto

[۸] Horace Walpole

[۹] Montresor

[۱۰] Fortunato

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. با سلام
    متشکرم از توضیحات فوق العاده گیرا و مفید و کامل شما.
    برای شما سلامتی و شادی و رزق روز افزون از خداوند طلب میکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا