فئودور داستایفسکی نقاش روح انسان
فئودور داستایفسکی به بیماری صرع دچار بود و در این مورد خود را با پیامبرانی که قبل از حمله صرع، احساس چنان حالتی می کردند که گفتی به بهشت راه یافته اند، مقایسه می نمود. میگفت هر چند این دقایق لذت بخش در مقابل رنج و کوفتگی که به دنبال آن است بسیار کوتاه است، اما به هیچ وجه آن را با نعمتهای این دنیا عوض نخواهد کرد. با این بیماری وی حالت سرحدی میان مرگ و زندگی را بخوبی، به طوری که هیچ انسان دیگر احساس نکرده بود، درک مینمود. بنظر می رسد که در حال غش وی چیزهایی می دید و می شنید که چشم و گوش سالم از ادراک آن ناتوانند
داستایفسکی بر خلاف گوته و بسیاری از بزرگان هرگز نکوشید بین افکار و احساسات متناقض خود هماهنگی و آرامش ایجاد کند یا تخم بدی و هوسها را در خود بکشد، بلکه آن را از راه کنجکاوی تقویت می کرد، تا مشخصات دنیای شیطانی را به همان اندازه ادراک و احساس کند که عالم پاک و پرصفای دیانت واقعی را. از هر آشنایی و پیشامدی توشه ای برای پژوهشهای تازه خود می اندوخت و به هیچ خوشی و کامیابی آنقدر دل نمیبست که بدان قناعت کند و از تجسسات نو خود چشم بپوشد. آشنایی با پتراشفسکی و با افکار سوسیالیستی که در بین گروه او و سایر جوانان پیشرو آن دوره متداول بود، بازداشت و محکومیت و گذراندن دقایق قبل از اعدام، ده سال زندان و همخانه شدن با شرورترین جانیان، بیماری صرع و مرگ عزیزترین کسانش، هجوم طلبکاران، بی سامانی و سرگشتگی چندساله در شهرهای اروپا، همه اینها بر تجربه های او افزود و روح بلند پروازش را برای ایستادگی در مقابل پیشامدهای گوناگون مقاومتر و نیرومندتر ساخت. گفتی آنچنان سرنوشت خارق العاده پر از جور و محنت بدان دلیل برای او مقدر شده بود تا نیرو و عظمت روحش آشکار گردد.
اشتفان تسوایگ سرنوشت وی را از جمله سرنوشتهای قهرمانی و توراتی میداند. گاه او را به سان نمرود با ملائک در نزاع و در مقابل خداوند (یهوه) سرکش می بیند، و گاه همچون ایوب که پیوسته نادم و سرافکنده بود، در احوال وی نیز شرمندگی و سرافکندگی تشخیص می دهد.
داستایفسکی از متفکران و هنرمندانی است که تشنه یافتن رازهای نهانی و حل مسائلی است که بشر دائما گرفتار آن بوده است. مسأله نیکی و بدی، جبر و اختیار، تلال، عشق و شهوت، دوگانگی درونی انسان و آینده بشر، او را پیوسته نگران و مشوش میدارد و به موشکافی و تجزیه و تحلیل افکار پیچیده و احوال درون و ب هترین احساسات و عواطف از کارهایی است که داستایفسکی با دقت و تعمق و شدت خاصی بدانها می پردازد و غالبا موفق به نمایاندن چنان نکات تاریک و پوشیده روانی می گردد که قبل از او کمتر کسی متوجه آن گردیده است. در این راه وی از مرحله روانشناسی قدم فراتر می نهد و با کاویدن وجوه گوناگون نهاد و روح انسانی نتایج زیاد بدست می آورد، آنچنان که حتی علمای روانشناس و روانکاو را مجذوب خود می گرداند. داستایفسکی بهتر از هر کس دیگر نشان میدهد که در شرورترین و پست ترین جنایتکاران نیز می توان نور رستگاری و نیکی یافت و به همین دلیل هرگز کسی را واقعا محکوم نمی کند. با تمام تاریکی و بدبختی و بدبینی ظاهری که در آثارش دیده می شود، باز اگر دقت کنیم روزنه امید و رستگاری را به روی همه باز میبینیم و این خوشبینی برای انسان گمراه بهترین نوید سعادت است.
شاید به همین دلیل است که بسیاری از منتقدان و متفکران غیر روسی او را یکی از بزرگترین عرفا و حکمای ماوراء الطبیعه دانسته اند.
داستایفسکی در رمانهای متعدد خود ثابت کرد که حتی مجردترین و انتزاعی ترین مطالب و افکار، چه خوب و چه بد، بی اثر از ضمیر انسان نمی گذرد، و هر فکر، هر قدر هم غیرعملی باشد، باز به مثابه غذای روح است و چه بسا که در طول زمان جان بگیرد و بحرکت درآید و سرانجام به صورت عمل ظاهر گردد.
برای تجزیه و تحلیل مسائل حیات و افکار مجرد فلسفی، چنانکه اشاره شد، داستایفسکی قالب رمان و داستان را برگزید تا با گذراندن افکار و عقاید خویش از کوره اجتماع و با برخوردها و پیشامدهای مختلف بهتر به کنه و اصالت و چگونگی آنها پی ببرد.
داستایفسکی از لحاظ افکار اجتماعی و سیاسی محصول اوضاع و احوال و شرایط اجتماعی روسیه قرن نوزدهم است. پدیده های اجتماعی گوناگون آن زمان، از فئودالیسم و بورژوازی و کاپیتالیسم گرفته تا نزاعهای اصولی و سیاسی بین «اسلاوفیل ها و سرداران شیوه غرب، و حتی افکار انقلابی تند، همه اینها و هر کدامشان مدتی، مورد مطالعه وی بوده است. داستایفسکی مانند تورگنیف، تالستوی، آستروسکی و جنایت و مکافات چخوف، و غالب نویسندگان بزرگ زمان خود، از پیشرفت کاپیتالیسم و اصول سرمایه داری و تغییرات وابسته بدان هراسناک و متنفر بود. اما اگر تالستوی نماینده افکار و احساسات اعیان ملاک و اجتماع فئودال بود، و اگر چخوف ضعف و ناتوانی طبقه اینتلیجنتسیا یعنی تحصیل کردگان و روشنفکران را نشان می داد، داستایفسکی بهترین نماینده و سخنگوی خرده بورژوازی شهرنشین روسیه بود. تمام داستانهایش در آغوش محنت بار شهر زشت پرجنب و جوش خفقان آور میگذرد، شهر پرجمعیت و کثیفی که مردم آن فقط به فکر بهبود وضع مادی خود هستند. به همین جهت وصف مناظر زیبای طبیعت در آثار وی کم است و صحنه داستانهای او بیشتر ساختمانهای چند اشکوبه و اتاقها و کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک و میدانهای کثیف و آشفته است و قهرمانهایش معمولا مردم واخورده و محروم و بیچارگانی هستند که در اجتماع جایی برای آسایش آنان نیست و جز رنج و محنت بهره ای ندارند. داستایفسکی که از نزدیک با وضع زندگی و خواسته ها و احوال این گونه مردم آشنایی داشت، در صدد معرفی زندگی و آرزوهای نهفته آنان برآمد.
در این کار او تکاپوی گوگول را که برای اولین بار در ادبیات روسیه به شرح حال و آمال افراد عادی پرداخته بود، ادامه داد و خود در این مورد می گفت: «ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم.» اما بی شک داستایفسکی در این تکاپو از گوگول نویسنده نابغه روسی فراتر رفت، چه نه تنها به زندگی و سرنوشت طبقهای خاص نظر داشت، بلکه به طور کلی خواهان سعادت بشر و علاقه مند به حل راز طبیعت بود و در این راه موفقیتهای زیادی بدست آورد و در شناسایی وجدان ناهشیار قدمهای مؤثری برداشت با آنکه قهرمانان داستایفسکی بیشتر از مردم عادی و مغبون و مغموم هستند، ولی نیروی فکر و اراده ای بسیار قوی و طبع و احساساتی متنوع دارند و پیوسته درصددند که کلیه حالات و امکانات بشری را بشخصه درک کنند و مانند قهرمانان دوره رنسانس غالبا اسیر و درمانده تجربیات شدید مذهبی هستند.
سلام
من هر چی میگردم نمیتونم نام خالق این اثر نقاشی یا پرتره داستایوسکی با شمع رو که شما هم تو صفحه اتون منتشر کردین، رو پیدا کنم،
لطف میکنید راهنمائی بفرمائید در صورت اطلاع؟
ممنونم