نویسنده: احسان آجورلو؛ نقدی بر رمان رنجهای ورتر جوان
« ای روح مهربان، ای که، تو نیز سختیها را همچون او حس میکنی، از رنجهایش تسلی بگیر و هر چند از سر تقدیر یا به تقصیر خویش، تاکنون دوستی یکرنگ نیافتهای، رخصت ده که این کتاب دوست تو باشد »
-گوته در مقدمه کتاب رنجهای ورتر جوان-
رمان «رنجهای ورتر جوان» را اغلب سرآغاز تراژدی مدرن در ادبیات میدانند. هرچند اطلاق این گونه وجوه درزمانی به یک اثر بیشتر به بازی دزد و پلیس در تاریخ میماند و اغلب نیز در تبارشناسی امروزِ روز دیگر محلی از اعراب ندارد اما از اهمیت این رمان نیز حکایت دارد. موج رومانتیسم آلمانی با این رمان سراسر اروپا را در نوردید و موجب التهاب و هیجانی عمیق در قشر فرهیخته اروپا شد. هر چه فرانسویهای اخلاقمدار و اندیشهمحور در عصر رنسانس در ادبیات برای خود پایگاه ادبی فراهم کرده بودند و در چالش با رومانتیکهای نوظهور فرانسوی و انگلیسی تا حدی رقابت داشتند با ظهور شیلر و شلگل و گوته دیگر یارای مقاومت را از دست دادند و حتی فرانسه را هم به جبهه رومانتیکها (البته نه از نوع متعالی آن) واگذار کردند.
البته رومانتیسم آلمانی که رادیکالتر و پرشورتر از همتایان خود محسوب میشد، چنان گوی سبقت را در اندیشههای فلسفی از همقطاران خود ربود که توانست روشنفکران و اندیشمندان عصر خود را نیز جذب کند. جنبش طوفان و طغیان در برابر ساختارهای تحمیلی اندیشهمحوری عصر روشنگری و تقلید سترون از ادبیات فرانسوی نه تنها یک حریف آرام و مطیع نبود بلکه در قالب یک ققنوس تمام جبهه اندیشهمحوری را با خود به آتش کشید و در نهایت از خاکستر آنان مجددا سربرآورد. اشعار شیلر گامی فراتر از روماتیکهای اولیه بود. اما آنچنان برای مردم اروپا قابل لمس نبود.
«با بالهایی مردد، وزن پروانه از شبدر قرمز نیز سنگینتر است» – شیلر
چنین شعری هر چند حملهای بزرگ به قلب روشنگری و ادبیات فرانسوی و ساختارهای اخلاقی و تحمیلی آن بود، اما تردید و حس درونی آن شعر برای اندک اشخاصی قابل درک بود. گوته پس از آشنایی با شیلر و صد البته تحت تاثیر نگاه او توانست صدای جنبش طوفان و طغیان را به گوش آحاد مردم فرهیخته اروپا برساند. رمان «رنجهای ورتر جوان» همان آوا و طنینی است که اروپا را درنوردید تا برابر فرهنگ سنگین و تشریفاتی فرانسوی فرهنگی جدید پدید آورد. قهرمان داستان که جوانی با نام ورتر است در طول داستان چنان ساختارها و هنجارهای اجتماعی را یکی پس از دیگری کنار مینهد که گویی با هر کنش خود باری از روی دوش اروپای سالخورده برمیدارد. گوته به مانند شیلر در رمان از تحسین طبیعت کار خود را آغاز میکند و هرچه پیش میرود، غریزه، عواطف و تخیل را چنان به یکدیگر میآمیزد که وجه تمایزی بین احساسات و رویدادهای شورانگیز باقی نمیماند. با اندکی اغراق میتوان رنجهای ورتر جوان را بیانیه جنبش طوفان و طغیان دانست. ساختاری بی قید به آنچه پیشتر بوده است، زبانی صریح در نگارش که ناشی از عواطف شورانگیز نویسنده است. عصیان شخصیت اصلی داستان بر علیه جامعه و شمایلی از یک قهرمان تنها و شکست خورده. هرچند در بسیاری از مولفههای این جنبش با رومانتیکهای اولیه نظیر ویکتور هوگو نزدیکی دارند، اما صراحت لهجه در بیان عواطف و گذر از بسیاری از هنجارهای اجتماعی بدون اهمیت قائل شدن بر قضاوتها نوآوری بدیعی است که شیلر و گوته به مکتب رومانتیسم افزودند.
آیزیا برلین در کتاب «ریشههای رومانتیسم» به نقل از هیوم درباره رومانتیکهای تندرو آلمانی (طوفان و طغیان) که ویلهلم شلگل و شیلر طلایهدار آنان هستند، مینویسد: «وقتی مثل سایر افراد، به درون خود مینگرم و خود را میکاوم، بسیار بسیار احساسات، عواطف، پارههایی از خاطرات، و پارههایی از امید و بیم- واحدهای روانی کوچک از همه نوع- کشف میکنم، اما قادر به تصور چیزی نیستم که بتوان آن را به درستی خویشتن نامید» بنابراین هیوم نتیجه میگیرد که خویشتن چیز یا شیئی نیست که قابل درک باشد، بلکه شاید تنها نامی است که ما بر رشتهای از تجربیات خود مینهیم. این نتیجه درباره رومانتیکهای تندرو یا رادیکال آلمانی که جنبش طوفان و طغیان را بنا نهادند تا حدی تقلیلگرایانه مینماید. چرا که احساسات و عواطف برآمده از خویشتن چنان قدرت و عظمتی به ادبیات اهدا کرد که تا به امروز تاثیر آن را شاهدیم. مگر میشود خویشتن را در قسمتی که در ورودی نوشتار آمد نادید انگاشت و تنها به تجربیات صرف تقلیل داد؟
زمانی که شخص با یک امر جذاب مواجه میشود و تمام احساسات و عواطف خود را معطوف آن میدارد، در این لحظه شخص از خود غافل میماند و به نوعی با سوژه یکی میشود. در چنین چیدمانی خویشتن دیگر وجود ندارد. خویشتن با سوژه به یک ذوبشدگی میرسد. خویشتن زمانی خود را به عنوان یک فاعل شناسا میشناسد که در برابر سوژه مقاومت کند، بنابراین «خویشتن» تنها پارهای احساسات متناقض است که نمیتوان آن را به درستی به خود منصوب کرد. زیرا خود در زمانهای دیگر در سوژه مستحیل شده است. در نقاشی نیز این سرگردانی با خویشتن در آثار رومانتیسم به چشم میآید. تابلو «سرگردان بر فراز دریای مه» اثر کاسپار فردریش تجسم این ایده انتزاعی است. اما در مواجه با برخی آثار رومانتیسم استحاله رخ میدهد. عدم مقاومت در برابر رمان همان نکتهای است که گوته در مقدمه یادآور میشود.
به رمان رنجهای ورتر جوان برگردیم، جایی که ورتر در لوته مستحیل شده است. برای ورتر خویشتن اهمیتی ندارد. او شناختی از خویش ندارد بلکه خود را در لوته میبیند. در بخشی از رمان به ویلهلم دوست خود چنین مینویسد « در تازگی صبحگاهی، هر روز، وقتی که به روی خورشید دلانگیز چشم باز میکنم، با خود میگویم او را خواهم دید، و همهی روز، همین آرزوی من است». در چنین موقعیتی خویشتن تمام معنای خود را به دیگری بخشیده است. ورتر آرزوی دیدار لوته را در سر دارد تا خود را در مقام یک انسان مجددا بازبیابد. تا پیش از این رمان چنین صراحتی از بیان عواطف که دیگری را به خویش ارجح بداند دیده نمیشود. زیرا کرامت انسانی در عصر روشنگری و اندیشهمحوری اجازه بیان و اتخاذ چنین موضعی را نمیدهد. اخلاقمداری گام دومی است که زیر چرخهای این جنبش خورد میشود. ورتر با صراحت تمام بیان میدارد عاشق زنی است که نامزد دارد. با این حال با او به گردش میشود و از مجالست و همصحبتی با او لحظهای غافل نمیشود. در این موقعیت است که عصیان شخصیت در برابر جامعه و جهان سر برمیآورد. عدالت و حقیقت چنین عشقی چگونه است؟ آیا لوته به ورتر سزاورتر است که اینگونه عاشق اوست یا به آلبرت؟ از سوی دیگر آلبرت نیز انسانی معقول مینماید. او به فرهنگی والا منتسب و انسانی بلندنظر است. آلبرت تمام مولفههای یک انسان متعالی را در فرهنگ عصر روشنگری دارد. اما در سوی دیگر ورتر به این فرهنگ اعتنایی ندارد و نمیتواند جزیی از مکانیسم ماشینی ساختار روشنگری و اندیشهمحوری شود. او پس از مدتی کار دیوانخانه را ترک میکند و به زندگی در طبیعت و خانه ییلاقی خود مشغول است. زندگی ورتر به نامهنگاری میگذرد که برآمده از عواطف و غریزه اوست. به همین سبب در یکی از نامهها مینویسد. «نمیتوانم خدا را قسم بدهم که او را بر من ببخش و با این حال هر باره او را پارهای از وجود خودم میپندارم. نمیتوانم از درگاهش بخواهم، او را از آن من کن، چون که از آن دیگری است. به تدبیر جان غمزدهام مشغولم، وگرنه راه را به روی این دل خراب باز میگذاشتم و صحیفهای از دعاهای وارونه داشتم». هر چند در این نامه ورتر با احساس گناهی از احوال خود حکایت میکند، اما میدانیم که در پایان جایی لوته را به آغوش میکشد و در نهایت به عشق او خود را از خواهش زیستن میرهاند. این قسمت از نامه به وضوح مستحیل شدن ورتر در لوته را نمایان میکند و گذر او از هنجارهای اجتماعی و صراحت لهجهای بیمانند که گویی افشرهای از جنبش طوفان و طغیان است. گوته برای بیان بهتر این شوریدگی در ساختار رمان نیز دست به بداعت زده است. ساختار رمان به حالت نامهنگاریهایی است که ورتر انجام میدهد، این امر جدا از ایجاد یک ساختار نوین و صدالبته جالبتر چندین مولفه و تاثیر دیگر نیز دارد. نخست اینکه مخاطب را به حریم خصوصی ورتر وارد میکند، جایی که بی واسطه میتواند با خود ورتر رو در رو شود. دومین امتیاز نامهنگاری این است که مخاطب احساس نزدیکی با شخصیت میکند، او نیز با خود میاندیشد که چقدر این فرهنگ سخت و نظاممندی شده روشنگری دور از اصالت انسانی اوست. سوم باعث میشود به راحتی از دام نحوه ویرایش ادبی عصر خود بگریزد و هر آنچه میخواهد را بر روی کاغذ بیاورد.
هرچند استقبال چشمگیر از رمان در زمان انتشار باعث رونق این نوع از سبک نگارشی شد، اما کلیسا در کنار مسئولان وقت ادبی به علت آنچه تشویق به خودکشی در رمان عنوان میشد از مخالفان سرسخت رمان بودند. پیدا شدن چندین جلد از رمان در جیب اشخاصی که خودکشی کرده بودند به این مخالفتها دامن زد، رنجهای ورتر جوان یک خط شکن بزرگ در عصر اخلاقمداری و حکمرانی منطق بر اروپا بود که نه تنها نمیشد آن را مهار کرد بلکه به سرعت این نوع شیوه نگارش و رفتارهای اجتماعی بین مردم شیوع پیدا کرد. جوانانی که به سبک ورتر لباس میپوشیدند و نامهنگاری میکردند. عشقهای سوزناکی که بیش از وصل به اشتیاق فراق شکل میگرفت. خودکشی یا قطع ارادی حیات دیگر نه یک عمل قبیح و دور از عقل که مختص دیوانگان است بلکه یک عمل قهرمانانه و عاشقانه محسوب میشد که معیاری برای گذر از رنجهای روحی محسوب میشد. شوپنهاور در باب نفی خواهش زیستن در رسالهای در باب خودکشی اینگونه مینویسد. « قدر مسلم اینکه وقتی آلام و محن زندگی حتی وحشت مرگ را هم پشت سر بگذارند، فرد نقطهی پایانی بر داستان زندگی خود خواهد گذاشت. وقتی ناراحتی روحی شدیدی ما را نسبت به آلام جسمانی بی قید میکند، درد جسمانی را خوار میشماریم و هنگامی که عذاب روح همه چیز را تحت شعاع قرار دهد، افکارمان را پریشان میسازد و ما به مرگ، به این مهمانی که با ورودش همه رنجها را از خانهی دل میزداید، خوش آمد میگوییم. چنین احساسی است که خودکشی را آسان میسازد، زیرا برای کسی که از رنج روحی شدید در عذاب است، درد جسمانی تمامیِ مفهوم خود را از دست میدهد.»
رنجهای ورتر جوان با تمام مخالفها و شیفتهگانی که دارد جایگاه خود در ادبیات را مدیون روایت بیپرده خود از رنج و تنهایی انسان است. همان دو مفهوم عمیقی که در قرن بیستم زیربنای اندیشه فلسفی انسان را شکل داد. نحوه مواجه با رنج و تنهایی که با خود به همراه دارد. اصالت وجودی انسان بیش از آنکه در گرو هنجارهای اجتماعی و ساختارهای تحمیلی فرهنگ باشد در درون عواطف و احساسات پرشور و لحظهای نهفته است.
منابع
برلین، آیزیا، ۱۳۹۴٫ ریشههای رومانتیسم، ترجمه عبدالله کوثری، چاپ پنجم، نشر ماهی : تهران.
گوته، یوهان ولفگانگ فون، ۱۳۹۳٫ رنجهای ورتر جوان، ترجمه محمود حدادی، چاپ ششم، نشر ماهی : تهران.
شوپنهاور، آرتور. ۱۳۹۸٫ جهان و تاملات فیلسوف، رسالهای در باب خودکشی، ترجمه رضا ولییاری، چاپ یازدهم، نشر مرکز : تهران.
- C. F. Schiller, Samtliche Werke (Munich: 1965), vol. 1