دیوید لینچ – آغازی بر یک پایان
ایده پرداز و مغز متفکر پشتِ فیلمهایی نظیر «مخمل آبی» و «جاده مالهالند» در سن هفتاد و هشت سالگی چهره در نقاب خاک کشید و بدین ترتیب فصلی را پایان داد که برای همیشه سینمای مدرن را متحول ساخت. با این حال میراث هنری دیوید لینچ باقی خواهد ماند تا همچنان افرادی که به دیدن آثارش مینشینند را به چالش کشد و منبعی باشد برای الهام دیگر هنرمندان.
در همان حال که فیلمهای سورئالیستی دیوید لینچ مخاطبان را در سرتاسر جهان مفتون خود ساخت، آثار دیگر او در مقام یک هنرمند تجسمی وجه عمیقِ دیگری از او را آشکار میسازد که به همین اندازه خلاقانه است. بومهای لینچ دروازههایی هستند به جهانی که به اندازۀ جهان فیلمهایش اسرارآمیز است، جهانی که معرف سینمای اوست، جهانی مملو از چهرههای تاریکِ خیالی و چشماندازهای کژریختی که مرز میان کابوس و مکاشفه را محو میکنند.
نقاشیهای لینچ، که خامدستانه و به شدت غریزی و شخصی هستند، روزنههایی را میگشایند برای نگاهی نزدیکتر به بینش متمایز این هنرمند. هر ضرب قلمو آغشته به کشمکشِ آشنایِ میان زیبایی و سیاهی است که معرف فیلمهای لینچ است و با این حال به زبان بصری مختص به خودش با ما صحبت میکند.
نقاشیهای لینچ درست مانند تصاویر متحرکش هر نوع تفسیر ساده اندیشانهای را پس میزنند. این آثار مخاطب را به فضایی دعوت میکنند که در آن هزل آمیخته است با هراس، محلی است که امور عادی و پیشپاافتاده مبدل میشوند به اموری شگفتانگیز، و محلی که ژرفای خودآگاهِ انسان چهرهای عریان و سخت بهخود میگیرد.
خلاقیت بیحد و مرز لینچ توامان در شاهکارهای سینمایی و نقاشیهایش امتداد مییابد، که گواهی است بر هنرمندی که هرگز از کندوکاو در ژرفایِ شگرف و زیبایِ تجربۀ انسانی دست نکشید.