زندگینامه
اطلاعات اندکی دربارهٔ زندگی سالینجر منتشر شدهاست، و او، با توجه به شخصیت گوشهگیر خود، همواره تلاش میکرد دیگران را به حریم زندگیاش راه ندهد.
او در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک به دنیا آمد. در هجده ـ نوزده سالگی، چند ماهی را در اروپا گذرانده و در سال ۱۹۳۸، همزمان با بازگشتش به آمریکا، در یکی از دانشگاههای نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمهتمام رها کرد. نخستین داستان سالینجر به نامجوانان در سال ۱۹۴۰ در مجلهٔ استوری به چاپ رسید. چند سال بعد (طی سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶)، داستان ناتورِ دشت (ناطورِ دشت) به شکل دنبالهدار در آمریکا منتشر شد و سپس در سال ۱۹۵۱ روانهٔ بازار کتابِ این کشور و بریتانیا گردید.
ناتور دشت، نخستین کتاب سالینجر، در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای او به همراه آورد و بنگاه انتشاراتی راندوم هاوس (Random House) در سال ۱۹۹۹ آن را بهعنوان شصتوچهارمین رمان برتر سده بیستم معرفی کرد. این کتاب در مناطقی از آمریکا بهعنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده و در فهرست کتابهای ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ ــ منتشرشده از سوی «انجمن کتابخانههای آمریکا» ــ قرار گرفت.
سلینجر تنها نویسنده ی پس از جنگ در امریکاست که آثارش مورد استقبال همگان قرار گرفته. این استقبال نوعی عقب نشینی ادبی از آثار نویسندگان بزرگی چون هرمان ملویل، هنری جیمز و ویلیام فاکنر است؛ زیرا که آدمهای آثار سلینجر بیشتر درونگرایانی هستند که خواننده به آسانی می تواند تصویر خود و معاصران خود را در آینه آنها بازشناسد.
سلینجر در عین حال به تقابل کودکی و بزرگسالی دست می زند، به تقابل بی گناهی و پلیدی، امید و نومیدی و حقیقت و دغلکاری. مواجه فساد آدمها و ادراک کودک موضوعی بکر در داستان نویسی امروز است. این کودک، که هم قربانی دغلکاری ماست و هم نجات دهنده، با چشمانی نگران خود در اکثر داستان های سلینجر حضور دارد.
جی دی سلینجر، به رغم محدودیتش در مضمون و نیز در شگرد داستان نویسی ، جالب ترین داستان نویس معاصر امریکاست. راز گیرایی هنر او هنوز کشف نشده است. از دهه بیست قرن بیستم ، یعنی دوران ارنست همینگوی و اسکات فیتزجرالد، هیچ نویسنده ای چون سلینجر علاقه همگان را در امریکا جلب نکرده و چون او بر قله های شهرت دست نیافتهاست. چندی پیش مجله معتبر تایم عکس او را روی جلد چاپ کرد و به معرفی او پرداخت. با این همه، سسلینجر از حضور و مطرح شدن در جامعه امریکا سر باز زده است. گویی از شهرت بیزار است. اگر در خیابان بیگانه ای او را صدا بزند برمیگردد و می گریزد. اصرار ورزیده است عکس او را، که در چاپ اول و دوم تنها رمانش چاپ شده بود، در چاپ های بعد حذف کنند. از هنگامی نیز که ساموئل گلدوین بر اساس یکی از داستان های کوتاه او به نام (عموویگیلی در کانه تیکت ) فیلمی اشک انگیز با شرکت سوزان هیوارد ساخت برای همیشه از هالیوود زده شد و تا زمان حیات حاضر نشد هیچ یک از آثارش را به تهیه کنندگان فیلم بفروشد.
حتی در پاسخ الیا کازان، کارگردان نام آور، که میخواست بر اساس رمان مشهور او نمایشی روی صحنه بیاورد، گفت : « هولدن [قهرمان رمان ] خوشش نمیاید.»
سلینجر زندگی گوشه گیرانهای دارد. میگوید بدین انزوا نیاز دارد تا خلاقیتش دست نخورده بماند و کسی نباید در « طول سال های کار آرامش او را برهم بزند. و می افزاید: « چاپ کتاب دردسر به دنبال دارد و نویسنده را از زندگی معمولی باز می دارد. از اینکه کسی توی آسانسور سر صحبت را با من باز کند یا در خیابان سرراهم را بگیرد، یا بخواهد ببیند چه دارم و چه ندارم بیزارم. دلم میخواهد تنها باشم، کاملاً تنها . دلیلی ندارد که زندگی ام از خودم نباشد.» هنگامی که با جیپ خود به شهر میرود جز چند کلمه ای ضروری، آن هم برای خرید غذا یا روزنامه ، بر زبان نمی آورد. در ساعت های فراغت به تماشای فیلم می پردازد. میگویند گنجینه ای غنی از فیلمهای کلاسیک امریکا را در اختیار دارد.
او از سال ۱۹۵۳ در خانه نود و نه جریبی ییلاق مانند خود، که بر تپه ای قرار دارد و مُشرفی بر پنج ایالت امریکاست، زندگی میکند. هر سال خیلی عظیم مشتاقان او، یا بهتر گفته شود زایران ادبی ، از این تپه بالا می روند تا به دیدار «استاد» نایل شوند؛ اما در آنجا با حصار بلند خانه اش روبهرو می شوند که دروازه اش به روی کمتر کسی گشوده شده است . در این جا، در شمال نیواینگلند، در پناه صندوق پستی و تلفنش که شماره آن در دفتر تلفن ثبت نشده و نیز دوستان راز نگهدارش که از به هم خوردن سکوت مشهورش جلوگیری می کنند، خلوت آرامی دارد. چندی پیش که او و خانواده اش در خانه نبوده اند، دو تن از همسایگان که کاسه صبرشان لبریز شده بود نردبانی را بر آن حصار بلند تکیه دادند، از آن بالا رفتند و وارد خانه شدند . در پشت حصار و در پس یک ردیف درخت غان ،یک خانه ساده اخرایی رنگ یک طبقه ، به سبک نیو اینگلند، یک باغچه کوچک، و صد متری دورتر، آن سوی یک جوی آب ، اتاقکی سلول مانند و سیمانی دیدند که پنجره اش رو به آسمان باز می شد. در این سلول یک بخاری ، یک میز دراز با یک ماشین تحریر، تعدادی کتاب و یک قفسه بایگانی ، جابه جا، دیده می شد.
در پشت این میز مردی پریده رنگ مینشیند. گاهی به سرعت مینویسد و وقت های دیگر، تا ساعت ها، کنده های چوب را به آرامی توی بخاری میاندازد و فهرستی طولانی از واژه هاردیف میکند تا واژه دلخواه را بیابد. این مرد جروم دیوید شلینجر است، نویسندهای که کمابیش همه آدمهای داستان هایش حقیقی تر و معقولی تر از خود اوریند.
یکی از این آدمهای «حقیقیتر» کودک است . در تفکر جدید ، انتقال کودک از پیرامون هنر به مرکز هنر و ، درواقع ، به مرکز حیات یکی از دگرگونی های اساسی بوده است. نویسندگان امروز با به کار گرفتن کودک در داستان از چشم او، که درواقع الگوی چشم نویسنده است ، به جهان ما، به شادی های اندک و نومیدی های بزرگ ما چشم می دوزند. کودک گاه از سوراخ کلید می نگرد، گاه در پشت دیوار گوش می خواباند و گاه، رودررو، از جهان بیگناهی خویش تماشاگر جهان ما میگردد که از بی گناهی عاری است. او سنگ محکو داور جهان ماست . راهبری است که ما را به بی گناهی از دست رفته رهنمون می شود. کودک درگذشته چنین جایی والا نداشته و حتی از پیونان کهن چیزی جز ابزار عشق نبوده است. امروز این کودک با بینش انحطاط ناپذیر خود، در داستان ها، به سرزنش ما و جهان ما می پردازد. مواجهه فساد آدم ها و ادراک کودک موضوعی تازہ در داستان نویسی امروز است. این کودک در بیشتر داستان های سلینجر حضور دارد.
سلینجر برخورد میان رؤیای بی گناهی و واقعیت جرم را به نمایش در می آورد و به مواجهه کودکی و بزرگسالی دست میزند. تقابل کودکی و بزرگسالی اشارهای نماد گونه به ناشایستگی هایی است که نویسنده احساس می کند اما درمانی برای آنها نمی شناسد. اندوه او، در پایان، حاصل آگاهی از گریزناپذیری پیمودن راه دراز سقوط است. این اندوه از آنجا که از آگاهی مایه گرفته کاربردی هم طنزآمیز و هنرمندانه دارد. عقب نشینی نویسنده به دوران کودکی صرفا گریز نیست بلکه تأیید ارزش هایی است که، خوب یابد، همچنان پاسی می دارد.
در جهان ادب فرانسه و حتی ایتالیا، کودک در سایه آشنایی با مسائل جنسی است که پا از دوران کودکی بیرون میگذارد اما در امریکا بیشتر در سایه کشتن است و نیز در سایه مرگ است و نه عشق که به جهان سقوط راه می یابد.
در داستان های سلینجر دو جهان خواستنی و مبتذل و به کلام سلینجر «قشنگ » و «عوضی» ، دو جهانی هستند که در تقابل قرار میگیرند. ساکنان جهان « عوضی » بار نکبت بردوش دارند و ساکنان جهان در قشنگ » یعنی بیگانه ها یا « بار امانت ، یا عشق» قربانیان جامعه اند. پاسخ این بیگانه ها یا قربانیان به جهان کسالت بار یا خشمگین پیرامون آنها صرفاً عقب نشینی است. این عقب نشینی بیش تر حالت حرکتی غریب به خود میگیرد که «حساسیت» نام گرفته است . جهان « قشنگ » دایره اش محدود است و آدم هایش انگشت شمارند اما جهان « عوضی » و – به پهنه کره زمین میرسد. سلینجر شاید از وحشت زندگی در این جهان «عوضی » است که در پس دیوارهای بلند خانه اش پنهان شده است.
این دیوارهای بلند یا، درواقع، حصار امن سرانجام فرو ریخت. در ۱۹۸۲ منتقدی مشهور، به نام یان هامیلتن، با همکاری ناشری معتبر، به نام رندوم هاوس دست به نوشتن زندگینامه سلینجر زد. هامیلتن برای نوشتن این زندگینامه صدهزار دلار پیش پرداخت گرفت که نیمی از آن صرف پژوهش شد. هامیلتن نخست پنهانی با خانم دورتی اولدینگ، کارگزار سلینجر، مصاحبه ای انجام داد اما نتوانست در زرہ سلینجر کوچک ترین رخنه ای ایجاد کند. او سپس به کتاب راهنمایی برخورد که جای تک تک نامه های سلینجر را مشخص کرده بود. مطالعه نامه های سلینجر درواقع گفت وگو با نویسنده بورد . هامیلتن تصویر هنرمند در جوانی را یافته بود. او قسمتهای بسیاری از نامهها را در کتاب خود گنجاند. در ماه مه ۱۹۸۶ کتاب آماده چاپ شد. ناشر شصت جلد از نمونه سفید جلد شده کتاب را در اختیار منتقدان قرار داد. کتاب قرار بود در ماه اوت، یعنی سه ماه بعد، انتشار یابد. دورتی اولدینگ نسخه ای از نمونه سفید را به چنگ آورد و به نشانی سلینجر پست کرد. جنجال از همین جا آغاز شد. سلینجر از نویسنده و ناشر کتاب به اتهام تخلف از مقررات اداره کپی رایت امریکا شکایت کرد. در دادخواست آمده بود که هامیلتن به نامههایی که او به دوستان و ناشران خود نوشته و آنها نامهها را در اختیار کتابخانهها گذاشته اند دستبرد زده است (بر طبق قانون کپی رایت امریکا، گیرنده نامه مالک نامه است اما نویسنده نامه مالک اثر شناخته می شود). سلینجر نوشته بود: (باور نمی کنم که نویسندهای چون یان هامیلتن، که وکیلی باهوش در کنار خود دارد، دل و روده آنچه را من سالها پیش نوشته ام بیرون بکشد و کتابی بنویسد که بدون آنها زندگینامهای کسالت بار و بی روح از کار در می آمد.» و مدعی شده بود که نقل مطالب و نقل به معنی نامههای او چهل و یک درصد صفحه های زندگینامه او را دربرمیگیرد و سرانجام خواستار منع انتشار کتاب شد. (در امریکا تا این زمان نقل مطالب تا حد « استفاده منصفانه» مجاز بود و نقل به معنی به طورکلی منع قانونی نداشت.) با طرح این دعوا، شلینجر هر هفتاد و نه نامه خود را در اداره کپی رایت گواهی کرد و ناگزیر شد. آنها را به ثبت نیز برساند. سلینجر طبق قرار تعیین شده در ساعت دو بعدازظهر در دادگاه حضور یافت. جلسه دادگاه شش ساعت به درازا کشید. او نه تنها به پرسش هایی پاسخ داد که عمری از آنها گریزان بود بلکه در دل یک روز شلوغ در جایی چون منهتن به ضبط گفته های خود نیز ناگزیر تن در داد. در جریان دادرسی، رابرت کالاگی، قاضی دادگاه، در ابتدا از او پرسید:
– آقای سلینجر، آخرین باری که یک اثر داستانی برای چاپ نوشتی چه وقت بود؟
– دقیقاً نمیدانم .
– در طول بیست سال گذشته اثری داستانی برای چاپ نوشتهاید
– منظورتان این است که چاپ شده باشد :
-که چاپ شده باشد.
– خیر
– در طول بیست سال گذشته داستانی نوشته اید که چاپ نشده باشد؟
– بله .
– میتوانید برای من شرح دهید که چه آثار داستانی نوشتهایی که چاپ نشدهاند؟
– کار خیلی دشواری است.
– آیا اثر داستانی مفصلی در طول بیست سال گذشته نوشته اید که چاپ نشده باشد؟
– میتوانید سؤالتان را جور دیگری مطرح کنید؟ منظورتان از اثر داستانی مفصل چیست؟ منظورتان این است که آماده چاپ باشد؟
– منظورم این است که داستان کوتاه یا قطعه ادبی یا مقاله نباشد.
– پاسخ به این پرسش دشوار است. من این طور چیز نمینویسم، من فقط داستان را شروع میکنم تا ببینم به کجا میرسد.
— شاید راه سادهتر این باشد که بفرمایید ببینم تلاشهای ادبی شما در زمینه داستان در طول بیست سال گذشته چه چیزهایی بوده؟
– بفرمایید ببینم یا اجازه بدهید بپرسم؟ .. فقط یک اثر داستانی. همین و بس. تنها توضیحی که میتوانم بدهم همین است … به دست دادن تعریف کاری کمابیش ناممکن است. من با آدمهای داستان کار میکنم و وقتی پا گرفتند از همان جا کار را شروع می کنم… .
در این جا سلینجر که از این پرسشها به تنگ آمده بود رویش را به وکیلش، مارسیاپال، کرد و پرسید: «من واقعاً باید به این پرسشها پاسخ بدهم؟
در نوامبر ۱۹۸۶ دادگاه بخش امریکا دادخواست سلینجر را برای صدور قرار منع انتشار کتاب رد کرد و به این نتیجه رسید که از نامهها و « استفاده منصفانه » شده است. اما دادگاه دوم، یعنی دادگاه استیناف، حکم دادگاه بخش را باطل اعلام داشت. به گفته قضات این دادگاه، هامیلتن، با استفاده از لغات مترادف، مرز میان برداشتی از واقعیت و به کارگیری لحن خاصی نویسنده را بر هم زده است و به این نتیجه رسیدند که هامیلتن پا را از حد نقل به معنی فراتر نهاده است . و سرانجام در ماه مه ۱۹۸۷ دیوان عالی امریکا حکم دادگاه استیناف را تایید کرد و انتشار کتاب سلینجر : یک عمر نوشتن لغو گردید.
یک سال بعد، در فوریه ۱۹۸۸ شرکت رندم هاوس اعلام داشت که کتاب تازه ای از یان هامیلتن با عنوان در جستجوی جی.دی. سلینجر در دست انتشار دارد. این کتاب سه ماه بعد در سراسر ایالات متحد امریکا انتشار یافت. بدین ترتیب، سلینجر برای دفاع از خلوت خود دست به تلاشی زد اما سرانجام دریافت که او را از خانهاش بیرون کشیدهاند و خلوتش را بر هم زدهاند.
با این همه سلینجر که بر داستان نویسی جهان تاثیر گذارده بود، زندگی نامه نویسی را نیز تغییر داد.
سلینجر سی و یک داستان کوتاه نوشته که همه در فصلنامه ها و مجله های گوناگون چاپ شده است. اما از این میان نه داستان را برگزیده و در یک کتاب با عنوان نه داستان منتشر کرده است . این کتاب در ایران با عنوان دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم چاپ شده که شامل نه داستان با عنوانهای : ۱. «یک روز خوش برای موزماهی» ۲. «عمو ویگیل در کافه تیکت» ۳. «پیش از جنگ با اسکیموها» ۴. «مرد خندان» ۵. «انعکاس آفتاب بر تختههای بارانداز» ۶. «تقدیم به ازمه با عشق و نکبت» ۷. «دهانم زیبا و چشمانم سبز» ۸. «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» ۹. «تدی»
چند سال پیش که فردی بدون اجازه نویسنده همه داستانهای او را جمع اوری کرد. اثر در دو جلد انتشار داد با اعتراضی نویسنده روبه رو شد و اداره کپی رایت امریکا دستور جمع آوری این دو جلد را صادر کرد.
اکنون تنها تعدادی معدود از مشتاقان داستان این مجموعه را در اختیار دارند. سلینجر بجز نه داستان، یک رمان بلند و سه رمان کوتاه نوشته است. او هنوز هم از راه چاپ همین آثار اندک زندگی میکند. رمان بلند او که در زبان فارسی با عنوان ناطور دشت انتشار یافته سالانه ۴۰۰ هزار نسخه از آن در امریکا به فروش میرسد. نه داستان اکنون به چاپ سی و پنجم رسیده و رمان دیگر او به نام فرانی و زویی، که دو داستان به هم پیوسته به نام های «فرانی » و «زویی » است (فرانی هدیه نویسنده است در جشن عروسی به همسرش)، سالانه ۲۵۰ هزار نسخه تیراژ دارد. انتشار این کتاب هیاهویی بسیار به پا کرد. از این کتاب تنها در دو هفته نخست انتشار صد و بیست و پنج هزار جلد به فروش رفت. مجله معروف لایف انتشار فرانی و زویی را حادثه ای در ادبیات خواند. سلینجر تنها نویسنده پس از جنگ امریکاست که آثارش مورد توجه جوانان قرار گرفته است. این استقبال نوعی عقب نشینی ادبی از نویسندگان بزرگی چون هرمان ملویل، هنری جیمز و ویلیام فاکنر است؛ زیرا آدمهای آثار سلینجر بیشتر درونگرایانی هستند که خواننده با خلق و خوی آنها آشناست ، خود را با آن ها یکی میداند. و به آسانی می تواند با آنها رابطه برقرار کند. سلینجر یکی از نویسندگان پرقدرتی بود که در سال ۲۰۱۰ از دنیا رفت. به گمان یکی از منتقدان، تلاش های او پرمعنی تر از موفقیت های بسیاری از داستان نویسان دیگر است .
برگرفته از کتاب دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هستم